دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 63 هزارگزی جنوب خاوری راین و 13 هزارگزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 107 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 63 هزارگزی جنوب خاوری راین و 13 هزارگزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 107 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لگدکوب، پی خسته، مدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود: سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال، اسدی، چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی، خاقانی، ، پائین پای، صف نعال: تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه، انوری، - پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه، بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک کار زشتش کند پایمال، سعدی، - امثال: زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لگدکوب، پی خسته، مَدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود: سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال، اسدی، چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی، خاقانی، ، پائین پای، صف نعال: تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه، انوری، - پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه، بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک کار زشتش کند پایمال، سعدی، - امثال: زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
رودی خرد از آب راهه های هرمس در لیدیا. و پاکتل شهر سارد را مشروب میساخت و گویند این آب راهه پرک های زر با خود می آورد و ثروت مشهور کرزوس از این رود آوردها بود. این رود از کوههای ت م لوس جاری بود و به خلیج ازمیر میریخت، در تداول اروپائیان معاصر، منبع سرشار ثروت
رودی خرد از آب راهه های هرمُس در لیدیا. و پاکتل شهر سارد را مشروب میساخت و گویند این آب راهه پرک های زر با خود می آورد و ثروت مشهور کرزوس از این رود آوردها بود. این رود از کوههای ت ُم ُ لوس جاری بود و به خلیج ازمیر میریخت، در تداول اروپائیان معاصر، منبع سرشار ثروت
دهی است جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 62 هزارگزی جنوب رودسر و 26 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 228 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی و راهش مالرو وصعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 62 هزارگزی جنوب رودسر و 26 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 228 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی و راهش مالرو وصعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ناارز. چیز بی مقدار. ناچیز. بسیار حقیر: عیبم مکن و بدار معذور پای ملخی است تحفۀ مور. اگر بریان کند بهرام گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری. سعدی. دجله بود قطره ای از چشم کور پای ملخ پر بود از دست مور. خواجو. - امثال: ارمغان مور پای ملخ باشد، ان الهدایا علی مقدار مهدیها. برگ سبزیست تحفۀ درویش. از درویشان برگ سبزی از رندان قاب گرگی. - پای ملخ پیش سلیمان بردن یا پای ملخ نزد سلیمان فرستادن، زیره به کرمان بردن، خرما سوی هجر بردن: همی شرم دارم که پای ملخ را سوی بارگاه سلیمان فرستم. انوری. شعر فرستادنت دانی ماند به چه مور که پای ملخ پیش سلیمان برد. جمال اصفهانی. پای ملخی پیش سلیمان بردن عیب است ولیکن هنر است از موری. سعدی. لایق نبود قطره به عمان بردن خار و خس صحرا به گلستان بردن اما چتوان که رسم موران باشد پای ملخی سوی سلیمان بردن. تو سلیمانی و من مورم و جز مور ضعیف نزل پای ملخی نزد سلیمان که برد. ابن یمین
ناارز. چیز بی مقدار. ناچیز. بسیار حقیر: عیبم مکن و بدار معذور پای ملخی است تحفۀ مور. اگر بریان کند بهرام گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری. سعدی. دجله بود قطره ای از چشم کور پای ملخ پر بود از دست مور. خواجو. - امثال: ارمغان مور پای ملخ باشد، ان الهدایا علی مقدار مُهدیها. برگ سبزیست تحفۀ درویش. از درویشان برگ سبزی از رندان قاب گرگی. - پای ملخ پیش سلیمان بردن یا پای ملخ نزد سلیمان فرستادن، زیره به کرمان بردن، خرما سوی هجر بردن: همی شرم دارم که پای ملخ را سوی بارگاه سلیمان فرستم. انوری. شعر فرستادنت دانی ماند به چه مور که پای ملخ پیش سلیمان برد. جمال اصفهانی. پای ملخی پیش سلیمان بردن عیب است ولیکن هنر است از موری. سعدی. لایق نبود قطره به عمان بردن خار و خس صحرا به گلستان بردن اما چتوان که رسم موران باشد پای ملخی سوی سلیمان بردن. تو سلیمانی و من مورم و جز مور ضعیف نزل پای ملخی نزد سلیمان که برد. ابن یمین
کنایه از معشوق. (غیاث اللغات) : ز شوخی های ناز آن شاخ گل در خانه میماند به دلها خارخار جلوۀ مستانه میماند. میرزارضی دانش (از آنندراج). به باغ میرود آن شاخ گل سلیم دگر بهار در چمن امروز میهمان گل است. محمدقلی سلیم (از آنندراج). - شاخ گل بر سر زدن، آراستن موی سر با شاخ گل. کنایه از سرافراز ساختن: از غبارم شاخ گل بر سر ملائک میزنند تا بتان از نقش پا گل بر مزارم ریختند. ملامحمد علی واحد (از آنندراج)
کنایه از معشوق. (غیاث اللغات) : ز شوخی های ناز آن شاخ گل در خانه میماند به دلها خارخار جلوۀ مستانه میماند. میرزارضی دانش (از آنندراج). به باغ میرود آن شاخ گل سلیم دگر بهار در چمن امروز میهمان گل است. محمدقلی سلیم (از آنندراج). - شاخ گل بر سر زدن، آراستن موی سر با شاخ گل. کنایه از سرافراز ساختن: از غبارم شاخ گل بر سر ملائک میزنند تا بتان از نقش پا گل بر مزارم ریختند. ملامحمد علی واحد (از آنندراج)
نوعی از قدح و پیالۀ شرابخوری، (برهان)، نوعی پیاله، صراحی بزرگ دراز که بصورت پای فیل سازند، (رشیدی)، پیلپا، گاوزر: تا بپای پیل می بر کعبۀ عقل آمده ست پیل بالا نقد جان بر پیل بان افشانده اند، خاقانی، ، حربه ای به شکل پای پیل که پیلپا نیز گویند، حربه ای است که اکثر و اغلب زنگیان دارند، (جهانگیری) (برهان)، گرزی است بصورت پای فیل، (رشیدی) : من صید آنکه کعبۀ جانهاست منظرش با من بپای پیل کند جنگ عبهرش، خاقانی، بگردن شتر اندر شراب زر بخشی بپای پیل گه خشم خصم فرسائی، مجیرالدین بیلقانی، ، صاحب مرض داءالفیل، (رشیدی)
نوعی از قدح و پیالۀ شرابخوری، (برهان)، نوعی پیاله، صراحی بزرگ دراز که بصورت پای فیل سازند، (رشیدی)، پیلپا، گاوزر: تا بپای پیل می بر کعبۀ عقل آمده ست پیل بالا نقد جان بر پیل بان افشانده اند، خاقانی، ، حربه ای به شکل پای پیل که پیلپا نیز گویند، حربه ای است که اکثر و اغلب زنگیان دارند، (جهانگیری) (برهان)، گرزی است بصورت پای فیل، (رشیدی) : من صید آنکه کعبۀ جانهاست منظرش با من بپای پیل کند جنگ عبهرش، خاقانی، بگردن شتر اندر شراب زر بخشی بپای پیل گه خشم خصم فرسائی، مجیرالدین بیلقانی، ، صاحب مرض داءالفیل، (رشیدی)
عملگی. فعلگی. زمین کندن و شخم زنی و گل مالی و نظائر آن: و در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان). یکی بندۀ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش. سعدی (بوستان). دگر ره نیازارمش سخت دل چو یاد آیدم سختی کار گل. سعدی (بوستان). چه بودی که پایم درین کار گل بگنجی فرورفتی از کام دل. سعدی (بوستان). در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان).
عملگی. فعلگی. زمین کندن و شخم زنی و گل مالی و نظائر آن: و در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان). یکی بندۀ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش. سعدی (بوستان). دگر ره نیازارمش سخت دل چو یاد آیدم سختی کار گل. سعدی (بوستان). چه بودی که پایم درین کار گل بگنجی فرورفتی از کام دل. سعدی (بوستان). در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان).